موفرفری

من ی فروردینی ام

موفرفری

من ی فروردینی ام

سلام.....من دانشگاه ازاد بهداشت خانواده قبول شدم.....عایا کسی هست که بدونه اینده ی شغلی این رشته به چه صورته؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۹
باران بهاری

خواهر من توی مرکز بهداشت کار میکنه امروز با ی حالت پریشون اومد و گفت آب لوله کشی شهر ما از خط قرمزم رد کرده و الان حاوی وباست چند نفرم مثل اینکه مبتلا شدن ...منتهی هیچکس از ترسش صداشو درنمیاره......من به مصرف اب خیلی خیلی حساسم تو خونه ی ما کسی اجازه نداره بیش از حد اب مصرف بکنه چون درغیر این صورت من تا ی مدت طولانی باهاش حرف نمیزنم....الانم با مامانم قهر کردم که اگه اب وبا داره به خاطره شماهاست که هر روز بدون توجه به کمبود اب حیاطو میشورید هر روز لباس شویی روشنه ....وقتی مدرسه میرفتمم توی مدرسه همین برنامه بود ....ی مدت هر روز سره صف از کمبود اب حرف میزدم.....کاش فرهنگ درست استفاده کردن از اب رو   به بچه ها توی مدارس یاد بدن.....کاش ی کمپینی راه می افتاد که به مردم راهایه درست استفاده کردن از اب رو یاد بده

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۴
باران بهاری

من از اینده ی نامعلومم میترسم من از این همه تحریم میترسم نمیدونم تاکی قراره این تحریم ها باشه و تا کی قراره کسایی برای ما تصمیم بگیرن که شکمشون سیره و بالش زیره سرشون از پره قو ..امروز داشتم به خواهر و برادر زاده هام نگاه میکردم ...این بیچاره ها قراره دلشون به چی خوش باشه به کشوری که نه اب داره از همه طرفم تحریمه و جایی زندگی میکنن که از هرطرف ریزگرد اوار میشه سرشون....خیلی وقته به فکر مهاجرتم میخوام دنبال راه رفتن بگردم و جدی بهش فکر کنم ....دلم نمیخواد شبا با ترس سرمو بزارم رو بالش و اینکه نمیتونم کاری بکنم شده کابوس برام.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۸:۱۳
باران بهاری

جفت گیری طاووس .....چندوقت پیش به اصرار مامانم صبح رفتم ختم قران که مثلا حاجت بگیرم امسال کنکورمو خوب بدم!که عمرن خوب بدم!خلاصه منم رفتم ولی همش داشتم چرت میزدم . جزئی از قرانو ختم کردنو ی خانمو شروع کرد تعریف از معجزه ی خداوند ....ولی من همچنان چرت میزدم خلاصه سرتونو درد نیارم این  دوساعتت حرف زد تا رسید به جفت گیری طاوووس...ماهم که علاقمند به زیست هستیمو اینا! چشامونو باز کردیم مثل دخترای خوب گوش سپردیم که بعله....مثل اینکه توی ی پروژه ی تحقیقاتی که دانشمندا داشتن رو جفت گیری طاووس کار میکردن!میبینن هر 26 روز یکبار طاووس ماده تخم میزاره درصورتی که اصلا با طاووس نر جفت گیری نکرده!خلاصه ایناهم گیج میشن که چه اتفاقی افتاده چرا همچین میشه تا ی روزی یکی از دانشجوها که از قضا مسلمان هم بوده میگه من میدونم چه اتفاقی افتاده این قضیه تو نهج البلاغه اومده که امام علی هم گفته زمانی که طاووس ماده پراشو باز میکنه و برای طاووس نر نازو کرشمه میاد طاووس نر از زیبایی طاووس ماده خدارو شکر و سپاس میکنه و ی قطره اشک میریزه و طاووس ماده زمانی که از اشک طاووس نر میل میفرماید باردار میشود!خلاصه اینو گفتو مارو در فکر فرو برد تااا دیشب که رفتم مستند جفت گیری طاووس رو دیدم!!!والا من خودم به عینه با همین دوتا چشام دیدم اینا جفت گیری کردن حالا قراره صبح برم اینو نشون خانمه بدم تا دفه ی دیگه بدون تحقیق حرف نزنه والا خوابو از چشایه ما گرفته فکر کرده ملت اسکلن!«البته ببخشید» ...والا بوخدا مگه طاوس حضرت مریمه که همینطوری باردار بشه!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۰۹
باران بهاری

امروز ی مستند درباره ی ترنسها دیدم که چه زندگیه سختی دارن و جامعه اصلا پذیرای اونا نیست و البته بیشترشون خودکشی میکنن یا مهاجرت میکنن یا با عمل جراحی تغییر جنسیت میدن که این عمل اصلا و ابدن درست نیست ..... سال دوم دبیرستان بودم که ی دانش اموز سال سومی بود.با جثه ی درشت  و حرکات کاملا پسرونه تو تیم هندبال بود و کارش حرف نداشت..همیشه میدیم مدیر مدرسه با فاطمه «همون دختره مذکور» پچ پچ میکنه و گاهن نصیحتش میکنه و همیشه با خانواده ی فاطمه مشاوره میزاره...اواسط سال فاطمه تمام موهای سرش رو از ته تراشید که موجب عصبانیت مدیرمون شد...رفت و امده خانوادش به مدرسه بیشتر شد...ی کلاس مخروبه تو مدرسه بود دقیقا توی حیاط پشتی...منو دوستام یک اکیپ چهارنفره بودیم و البته شیطون و کنجکاو که تا ته توی قضیه رو درنمی اوردیم ول نمیکردیم و تمام سوراخ سنبه ها ی مدرسه رو میشناختیم...خلاصه ی روزی از روزای خدا مارفتیم سراغ این کلاس خرابهه که دیدیم صدای های های گریه کردن میاد درو یخورده باز کردیم دیدیم فاطمه و ی دختر دیگه همدیگه رو بغل کردن و اون دختره گریه میکنه و فاطمه هی دلداریش میده....بعدها چندبار دیگه ما فاطمه و اون دختره رو بغل همدیگه  دیدیم بعضی از بچه ها حتی اونا رو درحال بوسیدن هم دیده بودن که البته توی اون دوران ما همه رو برحسب اینکه دوست صمیمی هستن میزاشتیم و البته به اینکه چقد باهم صمیمی هستن غبطه میخوردیم این قضیه گذشت تا سال بعدش که کلا فاطمه نیومده بود دیگه مدرسه تا اینکه همون اوایل سال اومد مدرسه اکیپ ما که همیشه جامون پشت دره مدرسه بود فاطمه رو روئیت کرد و شروع کردیم سوال پرسیدن که گفت اومده دنبال مدارک تحصیلیش چون میخواد به خارج کشور مهاجرت کنه...دلیلشم این بود من موقعیتی دارم که نمیتونم اینجا زندگی کنم. اون موقع که ما اصلا هیچی از حرفاش نفهمیدیم....الان که فکر میکنم میبینم فاطمه یک ترنس بوده و به همین دلیل مهاجرت کرده...بسیار بامعرفت و خون گرم بود شاید اگه جامعه و ما مردم رفتار درستی با ترنسها داشته باشیم حتی اگر درکشون نکنیم نمک روی زخمشون نباشیم خیلی از ادمای دیگه که مثل فاطمه هستن مجبور به مهاجرت و تحمل غربت نمیشن...امیدوارم فاطمه «اسم پسرونشو نمیدونم خوب!»هرجا که هست سالم و سلامت باشه

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۲۰
باران بهاری




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۷
باران بهاری

سره کوچه ی ما یک فروشگاه بزرگ هست که صاحبش یک پیرمرد حدودن شصت ساله بود..شاد قبراق پرانرژی و شوخ...تا یک هفته پیش سالم بود...تا اینکه دستش ناغافل درد میگیره...میره مطب دکتر.. اقای دکتر هم بهش میگه دستت عفونت کرده که اصلاااا وخیم نیست ولی برو پیش داداشم اون یکی مطب!که طب سنتی داره تا زالو بزاره رو دستت خوب بشی...این پیرمرد بیچاره هم میره زالو میزاره برمیگرده خونه....که دوساعت بعد زالو گذاشتن از دستش مواد عفونی چرک و خون ترشح میشه..  میره تهران ولی متاسفانه عفونت توی تمام بدنش پخش شده بوده...و فرداشبش میمیره...پزشکی قانونی تایید کرده که زالوهایی که استفاده شده خودشون عفونی بودن...یعنی اقای دکتر طب سنتی بعد استفاده از زالو برای هرشخص اونا رو دور نمی انداخته و با گذاشتن زالوها توی نمک اونارو دوباره برای دیگران هم استفاده میکرده.. لوب مطلب این بود که اگه قراره حجامت کنید یا زالو بزارید حتما حتما مطمئن بشید که اون زالو برای اولین باره که داره استفاده میشه «حتی اگر دکتر بگه این زالوها توی نمک بودن» و وسیله ی حجامت هم کاملا ضدعفونی شده باشه...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۴۹
باران بهاری

ماهی قرمز عید ماهنوزم زندست....اسمشم فلفله...پسرم هست....پسرکم چندوقته خیلییییی گشنش میشه .... هی خودشو میکوبه به شیشه! فک میکردم پسرکم دیابت گرفته تا اینکه رفتم خونه ابجی جونم دیدم نه بابااااا ماهی قرمزه اوناااا بدترههه دیگه عملا غذا رو از دست ابجی جونم میقاپه .. دهنشم همش بازه بدشم لامصب یجوری تو چشات زل میزنه انگار تو عمرش غذا نخورده ...یعنی این یکی یجوری خودشو به شیشه میکوبه که شیشه صدا میده....حالا قراره پسرکمو ببرم بدم ابجی تا با دخترکش «ماهی قرمز»اشنا کنه ...خدارو چه دیدید شاید ماهم مثل دوستان صاحب نوه شدیم....فکرشو بکون ماهی قرمز کوچولو موچولو با چشای ریز مشکی قوررربونش بشم من

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۰۶:۴۴
باران بهاری

منو یکی از دوستام موهامون فره من مشکی اون قهوه ای موهای من بلند بود واسه اون کوتاه.....چندوقت پیش امد گفت دوست جان بیا برویم موی خود را دائم العمر صاف کنیم تا همرنگ اکثریت جامعه بشویم! که ما نیز فاز روشن فکر بودن گرفتیم و گفتیم مگر موی فر چش است؟! تازه ما میخواهیم همیشه با دیگران متفاوت باشیم....خلاصه او رفت موی خود را صاف کرد و خوشکل موشکل شد و حتی بعدش سریع شوهر کرد!!! و من نیز« کمافی السابق » به موی فر خود مینازیدم...تا اینکه  ان روز شوم فرا رسید ...من جلوی اینه برای خود قر میدادم و اواز میخواندم که ناگهان چشمان به جمال موخورهای مویمان  روشن شد....کمی از  ان را کوتاه کردم...فردایش دیدم خیر فایده ندارد  پس خودم را دست خانم ارایشگر مهربان! سپردم و گفتم تا جایی که   موخوره دارد کوتاه کن که اوهم نامردی نکرد و موهایمان را پسرانه کوتاه کرد....بماند که من چقدر در دلم زار زدم و اورا با الفاظ بسیار زیبا ! مزین کردم....حالااااااا یکی بگوید من چههههه کنمممم موهام شبیه لونه کبوتر شده با قابلیت نگه داری از سه الی چهار تخم و مزین به سیستم گرمایشی! نه صاف میشه نه بسته میشه....یعنی یکی منو تو خیابون ببینه که تپه میبینه که ی شال روشهههه!!!!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۵۰
باران بهاری

ادما تا چه حد میتونن کوته فکر باشن....تو فامیل ما شش تا خواهر هستن که تا سرحد مرگ پشت ملت و بخصوص فامیل غیبت میکنن....وقتی میگم سرحد مرگ یعنی تا اونجایی که وقتی حرف کم بیارن پشت سره مردم داستان سرایی میکنن... ووولی از اونجایی که خدا جای حق نشسته یکی ی بچه ی معلول انداخته تو دامنشون و دوتاشون هم بعد بیست سال زندگی و بعد کلی دوا درمون هنوز بچه دار نشدن....یکی از این خواهرا ی کوچه بالاتر از کوچه ی ما زندگی میکنه و همیشه ی خدا چادر گل گلیش تو سرشه از این خونه به اون خونه دنبال خبر دست اول....یادمه سال چهارم دبیرستان سرویس شخصی گرفتم که البته تنها نبودم سه تا از دوستامم بودن راننده بابای یکی از دوستام بود ماشین سمند بود و کاملا دودی ...متاسفانه مسیر جوری بود که اگه میخواست منو برسونه باید از جلو در خونه این خانم رد میشد...ی روز عصر که میخواست منو پیاده کنه من شیشه دره عقبو دادو بودم پایین از جلو دره خونه این خانم رد شدیم این خانم نشسته بود دمه در .. خداشاهده تا من برسم دمه خونه این خانم نمیدونم با چه سرعتی خودشو رسوند به کوچه ی ما من پیاده شدم دیدم دوتا چشم با ی چادر پشت دیوار منو زیره نظر گرفته همونجا ی سر به علامت تاسف تکون دادم فرداش شنیدم تو محله پخش کرده موفرفری با دوست پسرش روئیت شده.....دیگه کاری به اتفاقایی که بعدش افتاد ندارم...ولی دیشب دختر همین خانم و دوستشو از خونه ی پسرا دانشجو جمع کردن اوردن خونه..  ددلم خنک شد نشد نمیدونم فقط میخوام بگم دمه خدا گرم که کارشونو بی جواب نمیزاره....ولی بدبختی اینه که درسم نمیگیرن و همچنان به شغل شریف!غیبت کردن ادامه میدن.  

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۴۱
باران بهاری